1 00:00:06,854 --> 00:00:09,044 در روز و روزگاری دور، 2 00:00:09,088 --> 00:00:13,062 زاهد توانایی بود به نام «لُک تا مونی اِیسِی». 3 00:00:13,106 --> 00:00:15,244 او سه شاگرد نویدبخش داشت: 4 00:00:15,288 --> 00:00:18,833 «مونی مکالا»، الهه خردمند دریاها، 5 00:00:18,877 --> 00:00:23,172 «وُراچون»، تجلی شاهانه زمین، 6 00:00:23,216 --> 00:00:28,323 و «رییِم اِیسُو»، شیطانی که قلبش با آتشی شعلهور میسوخت. 7 00:00:28,367 --> 00:00:33,344 «لُک تا» خواست هدیهای به شایستهترین شاگردش بدهد. 8 00:00:33,388 --> 00:00:37,782 برای این که شایستهترین را مشخص کند، رقابتی ترتیب داد: 9 00:00:37,826 --> 00:00:41,872 هرکدام که صبح، زودتر جامی پر از شبنم صبحگاهی بیاورد 10 00:00:41,916 --> 00:00:45,532 صاحب این هدیه اسرارآمیز میشود. 11 00:00:45,576 --> 00:00:50,892 وقتی هوا تاریک و روشن شد، «وُراچون» و «رییِم اِیسو» به دل جنگل زدند. 12 00:00:50,936 --> 00:00:54,443 حتی از یک برگ یا ساقه علف نگذشتند، 13 00:00:54,487 --> 00:00:58,782 و بیصبرانه مایع ارزشمند را در جامهایشان ریختند. 14 00:00:58,826 --> 00:01:01,192 وقتی به کلبه زاهد برگشتند، 15 00:01:01,236 --> 00:01:06,503 دیدند «مونی مکالا» با متانت با جامی پر از شبنم صبحگاهی آنجا نشسته است. 16 00:01:06,547 --> 00:01:08,963 او شب شالش را بیرون گذاشته بود 17 00:01:09,007 --> 00:01:13,994 و رقابت را با چلاندن پارچه در جام، پیروز شد. 18 00:01:14,038 --> 00:01:18,221 «لُک تا» که به همه شاگردانش افتخار میکرد و آنها را چون فرزندان خود دوست داشت، 19 00:01:18,221 --> 00:01:21,713 هر سه را با هدیههایی غافلگیر کرد. 20 00:01:21,757 --> 00:01:27,173 او شبنمی که «رییِم اِیسو» گرد آورده بود را به تبری از الماس بدل ساخت، 21 00:01:27,217 --> 00:01:30,142 شبنمهای «وُراچون» را به دشنه جادویی تبدیل کرد، 22 00:01:30,186 --> 00:01:35,554 و شبنمهای «مونی مکالا» را به یک گوی بلوری که تا آن زمان کسی مشابهش را ندیده بود. 23 00:01:35,598 --> 00:01:42,071 دیری نپایید که «رییِم اِیسو» طمع کرد و تصمیم گرفت جایزه مکالا را به چنگ آورد. 24 00:01:42,115 --> 00:01:48,023 او و «وُراچون» سعی کردند به الهه ابراز عشق کنند تا بتوانند جواهر را به دست آورند. 25 00:01:48,203 --> 00:01:51,791 اما وقتی الهه آنها را پس زد و پرواز کرد و رفت، 26 00:01:51,835 --> 00:01:57,122 «رییِم اِیسو» تصمیم گرفت گوی را به زور به دست بیاورد. 27 00:01:57,166 --> 00:02:00,772 خشم ناشی از حسادت بر «رییِم اِیسو» چیره شد، 28 00:02:00,816 --> 00:02:03,127 و در صدد یافتن «مونی مکالا» به پرواز درآمد. 29 00:02:03,171 --> 00:02:06,803 در راه به «وراچون» برخورد و چون میدانست شاهزاده درستکار، 30 00:02:06,847 --> 00:02:11,863 هرگز اجازه دزدیدن گوی را به او نمیدهد، به «وراچون» حمله کرد. 31 00:02:11,907 --> 00:02:15,083 این شریر، در مبارزه سَرتَر بود، 32 00:02:15,127 --> 00:02:18,882 و «وراچون» را به دیواره کوه کوباند. 33 00:02:18,926 --> 00:02:21,241 وقتی که از مرگ «وراچون» مطمئن شد، 34 00:02:21,241 --> 00:02:26,273 «رییِم اِیسو» به جستجو ادامه داد تا بالاخره «مونی مکالا» را پیدا کرد. 35 00:02:26,317 --> 00:02:29,584 او از «مونی مکالا» و دوستانش خواست که 36 00:02:29,628 --> 00:02:34,727 یا باهوشترین شاگرد «لُک تا» و صاحب برحق گوی بلوری را به او تسلیم کنند، 37 00:02:34,771 --> 00:02:37,293 و یا مانند «وراچون» بمیرند. 38 00:02:37,337 --> 00:02:42,131 «مکالا» بدون این که بترسد، نه گفت و به سوی ابرها پرواز کرد، 39 00:02:42,175 --> 00:02:45,671 تا شرور را از دوستانش دور سازد. 40 00:02:45,715 --> 00:02:52,323 «رییِم ایسو» با قلابش ابرها را یکی پس از دیگری میشکافت و به دنبالش پرواز میکرد. 41 00:02:52,367 --> 00:02:57,003 «مکالا» وقتی به قدر کافی دور شد، با تعقیبکنندهاش روبهرو گشت. 42 00:02:57,047 --> 00:03:01,874 «رییِم ایسو» برای آخرین بار خواستهاش را گفت اما «مکالا» نپذیرفت. 43 00:03:01,918 --> 00:03:06,064 «رییِم ایسو» که عصبانی شده بود، شروع به تاب دادن تبر الماسیاش در هوا کرد. 44 00:03:06,108 --> 00:03:11,132 قبل از این که بتواند تبرش را پرتاب کند، «مکالا» گوی را به هوا پرتاب کرد. 45 00:03:11,176 --> 00:03:13,602 همچنان که گوی به آسمان میرفت، 46 00:03:13,646 --> 00:03:18,342 جرقههایی چنان قدرتمند از آذرخش زد که شرور را کور کردند. 47 00:03:18,386 --> 00:03:22,213 «رییِم ایسو» از فرط یاس تبرش را رها کرد. 48 00:03:22,257 --> 00:03:25,983 همچنان که تبر در حرکت بود، ابرها را میشکافت، 49 00:03:26,027 --> 00:03:29,854 و تندرهایی در هم پیچیده خلق میکرد. 50 00:03:29,898 --> 00:03:31,793 و آنگاه که تندر و آذرخش ترکیب شدند، 51 00:03:31,837 --> 00:03:36,309 دانههای ارزشمند آب از آسمان باریدن گرفتند: باران. 52 00:03:36,353 --> 00:03:41,542 «مکالا» به «رییِم اِیسو» که حالا نابینا و بدون تبرش ناتوان شده بود نزدیک شد. 53 00:03:41,586 --> 00:03:44,911 اندیشید باید با یک قاتل چه کند. 54 00:03:44,955 --> 00:03:47,721 مهربانی و عشق استادش را به یاد آورد، 55 00:03:47,765 --> 00:03:51,881 شفقت را برگزید و به آسمان پرواز کرد. 56 00:03:51,925 --> 00:03:57,641 کمی بعد، «رییِم اِیسو» توانش را به دست آورد، تبرش را یافت و به دنبال «مکالا» رفت. 57 00:03:57,731 --> 00:04:02,463 رقص تندر، آذرخش و باران بر فراز زمین ادامه یافت. 58 00:04:02,507 --> 00:04:05,660 قطراتی بر «وُراچون» چکید و او را دوباره زنده کرد، 59 00:04:05,704 --> 00:04:09,811 پوستش مانند شالیزارِ آماده برداشت، طلایی شده بود. 60 00:04:09,855 --> 00:04:11,451 دشنه جادوییاش را برداشت، 61 00:04:11,495 --> 00:04:15,842 و برای یافتن «رییِم ایسو» و «مونی مکالا» به آسمان پرواز کرد.